محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

روزشماری از زندگی گلهای زندگیم

1392/4/11 16:55
نویسنده : مامان ناهید
344 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به جون جونیای مامان به عسلم به گفته فاطمه

کند نباتم(قند نباتم)HONG女孩0003

این روزا شرایط خوبه خدارا شکر ولی من از وقتی

محمدرضابزرگتر شده ومی تونه رو دستاش راه بره

کارام بیشتر ومسئولیتم سنگینتر شده HONG女孩0005

آخه به هر جا وهرسوراخی سرک میکشه 笑林寺0057

روز نشده که سرش به دیوار یا زمین نخوره笑林寺0003

فاطمه شما هم خوشت میاد جیغشو درارید یا لپشو

می کشید帽帽鼠0136 یا صفت تو بغل میگیریدش ویا

لپاشو تو دهنت می کنی ومی مکی ویا دستتو زیر گلوش

محکم می زاری که نزدیکه خفه بشه منم که حرصم در میاد

هرچی میگم نکن ولی گوشت ماشالله بدهکار این حرفها

نیستHONG女孩0002

روزر کارم شده با شماسروکله زدن وهواتونو داشتنHONG女孩0011

وکار خونه خیاطیkaos licca smiley 088 هم که با وجود شما دوتا نمیشه

اینه که بیشتر روزا بابایی که ساعت دو میره سر کار محمدرضا

رو هم سر راه می بره پیش خاله فاطمه ازش نگهداری می کنه麦咪and熊熊0288 وغروب خودم میرم میارم خدا خیرش بده این

آبجی رو که از هیچ کمکی دریغ نمی کنه تو گردن همه ماها

حق داره HONG女孩0008انشالله بتونیم تو آینده جبران کنیم آقا جون

حیدر ومادر جون خیلی بهش وابسته شدن خیلی دوسش دارن 羊羊0003البته شما دختر گلم رو هم خیلی دوست دارنHONG女孩0013 ولی من نمی ذارم بدون من اونجا باشید بیشتراوقات،

اخه دلم برات تنگ میشه واینکه نهار نمی خوری باید پیش خودم

باشی که ریزه ریزه بهت یه چیزی بدمHONG女孩0005

روز جمعه 7 تیر بابایی طبق معمول رفت سر کار منم اون روز

برای نهار خیلی وقت گذاشتم بعد هم کلی کار خونه انجام

دادم موقع نهار سفره رو پهن کردم ولی برخلاف انتظارم بابایی

زنگ زد که نهارتونو بخورید دارم میرم گناوه دیر میرسم羊羊0019

ما هم که روده کوچیکه داشت روده بزرگه رو می خورد غذامونو

خوردیم ونوبت حمام محمدرضا شد بردم تو حمام 蜡笔小新0032وچون موهاش یه کم بلند ونامرتب شده بود موهاشو کوتاه کردمHONG女孩0006

با کمک دستیارم فاطمه گلیHONG女孩0008 ولی این مو کوتاه

کردن داداشی کاردست ماداد خوب تعریف می کنم

وقتی داداشت حمام کرد شیر بهش دادم گرفت خوابد麦咪and熊熊0171 بعد هم که فاطمه گلی شمارو حمام دادم موهاتو سشوار زدم خیلی خوشگل شدHONG女孩0013 حالا بعد مدتها

که یه عروسی دعوت شدیم و خیلی خوشحال بودیمHONG女孩0013

شما درست یه روز قبلش قیچی رو برداشتید وجلو موهاتو به

طور ناجوانمردانه قیچی کردید HONG女孩0006حالا حسابشو کن من

چی کشیدم تو اتاق هی جلو می رفتم هی موهای چیده شما

رو می دیدم وقرمز شدم با صدای بلند که خودم هم نمی دونستم

فریاد زدم فاطمه موهاتو چیدی؟!!!!!!!!!!!!HONG女孩0012 حالا اون موقع

داشتی از کنار راه پله بالا می رفتی وبازی خطرناک می کردی

اونم دوراز چشم من نمی دونی چه طور پایین اومدی که ترسیدم بیافتی خیلی ترسیده بودی خدای من این برام آخردنیا بودHONG女孩0011 چقدربرای مدل موهات نقشه ریخته بودمHONG女孩0002 وچقدر مدل

مو از اینترنت گرفته بودم ولی همه چیزو خراب کردیHONG女孩0004

بالاخره فردا شدو یه عالمه کاررو باید به تنهایی انجام می دادم

عصر هم که باید می رفتم آرایشگاه محمدرضا رو طبق معمول

گذاشتم پیش خاله فاطمه وبا هم رفتیم آرایشگاه بعد برگشتن

هم چون موهاتو خراب کرده بودی سعی کردم با ژل یه مدل بدم

که خوشگل بشی وموهای چیده معلوم نباشه خیلی هم خوب

شد معلوم نبود که موهاتو خراب کردیHONG女孩0007 شب هم ساعت9

بود که چهارتایی با هم رفتیم تالار یعنی رفتیم دنبال عمه هات که

به بابایی گفته بودن بیاد دنبالشون

روشون خیلی زیاده با ما که حرف نمی زنن حتی به داداشت که

طفل معصومه نگاه هم نمی کنن برام اهمیتی نداره ولی از رفتار

این جور آدما حالم بهم می خوره مغرور وخودخواه

اههههههههههههHONG女孩0005

عروسی خیلی خوش گذشت تا ساعت یک麦咪and熊熊0226

برگشتیم و شما خوابتون میومدفاطمه چون ازخوابت گذشته بود

کلی بهانه وگریه کردی تا خوابت بردHONG女孩0012

حیف که دوباره باتری گوشیم خوابید که از این صحنه ها عکس

بگیرم


روز جمعه 7تیر


بعداز ظهریکشنبه داشتیم فیلم میدیدیم یه لحظه مامانم از من

غافل شد در این موقع رفتم سراغ تمر خوراکی که آبجی از یخچال

کش رفته بود ودر دسترس من گذاشته بود منم نمی دونستم

مزه ش چه جوریه یه تیکه از اونو خوردم 羊羊0021چشمتون

روز بدنبینه دنیا در مقابل چشمم تیره وتار شد羊羊0006 افتادم به

سرفه羊羊0022 وشروع به حق حق کردن کردم羊羊0012 که مامانم

از ترس منو تو بغل گرفت انگشتشو کرد تو دهانم وهمه تمرهارو

بیرون کشید با حرکات ناموزونی که از خود نشان دادم羊羊0015羊羊0016کلی ازم خندیدنHONG女孩0013 وموبایلشم که همیشه آماده عکس

گرفتن به منه

اینم شاهکار من ببین羊羊0025

اینو که می بینیدتازه یک سوم اون تمره هست

فدای خنده های خوشگلت که یه دنیا شادی با خودش میاره羊羊0024

ای ناقلاااااااااااااااااااااااا羊羊0015羊羊0015

اینجاهم داشتم بازی می کردم مامانم هم تو نت بودکه یهو

رفتم لای تخت خواب وگیر کردم اول هرچی زور زدم نتونستم

بیرون بیام مامانم هم صدامو میشنید ولی فکر می کرد دارم

بازی می کنم اونوقت که موفق نشدم زدم زیر گریه CUTELOVERS0006ومامانم اومد نجاتم داد ولی از عکس گرفتن نگذشت奇想咕噜团0014

وقتی نجات یافتم مامانمو که بغل کردم احساس آرامش بهم

دست داد احساساتی شدم دوباره زدم زیر گریه CUTELOVERS0002


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)