محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

فاطمه آزمایش می دهد

1391/12/21 23:00
نویسنده : مامان ناهید
586 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به بچه های شیرینتراز عسلم

این روزا مشغله از بس زیاده که همه مامانا زود خسته میشن منم که نمی دونم

به کدوم کارم برسم بیماری شما هم که منو خسته تر کرده سه روزی میشه

داروتونو قطع کردم ولی فاطمه که تمومی نداره مدتیه که میگی دلم دردمیکنه

وقتی رفتم بیش دکتر که برات سنو بنویسه خانم دکتر بهش برخورد که خودم

تجویز کردم خنده اش گرفت گفت اول باید آزمایش ادرار ومتفوع وقند بده اگه

موردی نداشت در آخر اگه دوست داشتید می تونید سنو بدیدبی ربط هم

نمی گفت من کار اخر رو اول می خواستم انجام بدم آخه خیلی نگران بودم


وقتی خانم دکتر داشت شکمتو معاینه می کرد شکمتوکه فشار می داد

می گفت اینجا درد داره؟جواب دادی آره خلاصه هرجا که فشار می داد می پرسید

شما هم می گفتی اره تااینکه زدی زیر خنده قلقاکت اومدخانم دکتر هم خنده ش

گرفت گفت الکی نگیاااااااااااااا در اخرکه سوالت کرد گفتی نه قربونت برم که چقدر

با مزه جواب می دادی خیلی خوردنی شده بودی یه لحظه احساس کردم خیلی

بزرگ شدی


خوب یکشنبه داداشی رو گذاشتیم پیش مامان وبابام با هم همراه دایی بهرام

رفتیم برازجان برا دادن آزمایش، تو آزمایشگاه اتاق خونگیری یه کم بهم ریخته

بودی آخه دیدن گریه بچه ها حسابی آشفتت کرده بودولی من وبابا قبل از هر

کاری همیشه آماده ت می کنیم همون جا بود که گفتم بهشون نگاه نکن این

خانم مهربون می خواد یه کوچولو ازت خون بگیره یه وقت گریه نکنیااااااااااا دستتو

نکشیااااااااااا چون ممکنه مثل این آقا پسر سه بار ازت خون بگیرن اونوقت خیلی

اذیتت میشه بمیرم برات که چه راحت پذیرفتی دایی بهرام موقع خونگیری نازت

می کرد خیلی ترسیدی ولی یه ناله کوچولو وخودتو گرفتی

خانمه کلی ازت خوشش اومده بود وازت تعریف کردبعد هم همگی رفتیم

بازار که چقدر مودب بودی اصلآ بهانه چیزی نگرفتی اگه یه چیزی هم دوست

داشتی غیر مستقیم می گفتی ،یه عروسک دیدی البته اصلآ خوشگل نبود

گفتی مامان من از این عروسکا ندارم می خواستم بخرم ولی از بس بد دوخت

بود که گفتم مامان این خوشگل نیست یه روز که وقت داشتیم با بابا میایم برات

یه خوبشو می خریم فدات بشم مامان که اصلآ بهانه چیزی نمی گرفتی هر چی

که خودم واست خریدم ،قربونقلب مهربونت خوشگلم


دایی بهرام نوبت دکتر داشت یه کم دیر شدولی عمو محمدرو اونجا دیدیم ما زودتر

اومدیم خونه ولی نمی دونی از درون داشتم خودمو می خوردم برا داداشی با اینکه

مرتب به بابام زنگ می زدم می گفت نگران نباش داره برامون آواز می خونه، تقصیر

باباییه که خیلی حساسه نمی زاره خارج از شهر رانندگی کنم وگرنه یه سوته رفته

بودیم وبرگشته بودیم بعد هم که رفتیم تولد فاطمه دایی الله کرم خیلی بهت خوش

گذشت ولی من خیلی خسته بودم داداشی هم تا ساعت یک ونیم شب بیدار بود

ذل زده بود به چشمم انگار چندروزی ازش دور بودم قررررررررررررربونت برم مامانی

که وقتی اومدم بهام قهر کرده بودی قهرمی خندیدی ولی نگام نمی کردی هرچی هم

می خواستم بهت شیر بدم نمی خوردی به خدا مجبور بودم تنهات بذارم


یادم به اون کوچیکیهای فاطمه وبچه های خواهرم افتاد که وقتی می ذاشتیم

میرفتیم موقع برگشتن همینجور قهر می کردن با این تفاوت که اونا گریه می کردن

ولی شما عزیزم می خندیدی

برای دیدن عکسها

فاطمه قلب مامان فدات بشم

اینا هم نقاشیهات

حلزون

اینم که خودت می گی یه آبجی رو نقاشی کردم

اینم بابای آبجی

pooh dividerpooh divider

واینم دایره

جشن تولد فاطمه دایی تولدت مبارک فاطمه جان

ولی من چون خسته بودم زیاد عکس نگرفتم

عکس خوشگلا پیش دایی هست

حضور فاطمه گلی در جشن

دیروز هم که بارون بود اصرار کردی که چترمو بده برم تو بارون

pooh dividerpooh divider

فدای خنده هات شیطون بلای من

pooh dividerpooh dividerpooh dividerpooh divider

pooh dividerpooh divider

اینم لباسهایی که فعلآبرا ت خریدم مامانی رو ببخش چون دست تنها بودم

بابا هم نبودنتونستم بهترازاین برات بخرم عجله ای شد

pooh dividerpooh divider

تاپ

pooh dividerpooh divider

بلوزت که بازم رنگشو خودت انتخاب کردی

pooh dividerpooh divider

اینم یه زیر سرافنی

pooh dividerpooh divider

ساپرت

pooh dividerpooh divider

اینم دامنت که برات دوختم چندتا لباس دیگه هم درراهه که برات می دوزم

pooh dividerpooh divider

این هم از کفشت که خودت انتخاب کردی من می خواستم قرمز بردارم

ولی خانم با کلاس تشریف دارن گفتید همینو دوست دارم فدات فدات فدااااااااااااااااااات

pooh dividerpooh divider

اینها هم از لباس داداشی

pooh dividerpooh dividerpooh dividerpooh dividerpooh dividerpooh dividerpooh dividerpooh dividerpooh dividerpooh dividerpooh dividerpooh dividerpooh dividerpooh divider

این لباس رو هم دختر عمه بابایی بهت کادو داده دستش درد نکنه

pooh dividerpooh divider

4روز دیگه هم که محمد رضا جونم 4ماهش تموم میشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)