سه ماهگیت مبارک خوشگلم
2ماهگیت تموم شد وآغاز ماهگی3
جانم مامانی چه زود گذشت قربونت برم که سه ماهت تموم شد وشدی سه ماهه
وامروز وارد ماه چهارم شدی سه ماهگیت مبارک نمی دونی بعد از این همه سختی
تو ماه اول وکمی تو ماه دوم چقدر بعدآ برامون پرخاطره وشیرین بود تواین ماه بابایی
بیشتر پیشمون بود یه مآموریت کاری که باید تو بوشهر انجام می داد وبه همین خاطر
بیشتر وقتش با ما بود تو این ماه خوب می خندیدی صدا در می آوردی اغو می کردی
ولی بیشتر برای خاله فاطمه وقتی بهت می گفتم اغو ذوق می کردی به جای اغو
جیق ووصداهای ناموزن تحویلم می دادی(تو کفش بمون) ولی برای خاله فاطمه
خوب بود حتی توتلفن که بهت می گفت بگو اغو خوب جوابشو می دادی خاله کلی پز
می داد ومن کلی می خندیدم16بهمن بودچندروز دیگه می خواست
سه ماهت تموم بشه درست روز تولد بابایی که رو شکم شدی اونم ساعت 11 شب
اخرین شب سه ماهگیت درحالی که در بغل بابایی بودی فاطمه برات می پرید وذوق زده
شدی برای اولین باربلند بلند خندیدی نمی دونی همگی چه حالی پیدا کردیم
و چقدر انتظار این لحظه بودم ولی فکر نمی کردم خنده های بلندت حالا باشه گفتم
توچهار ماهگی یا پنج ماهگی هست ..................
برای دیدن عکسها
عکسهای3 ماهگی پسر نازم محمدرضا
توپارک خضراء
روز سه شنبه 24 بهمن بعد از ظهر بابا که اومد خونه بین نماز ظهر وعصرش بود که فاطمه گفت
بریم بیرو یه دوری بزنیم این بود که بابایی به عمه شهربانو زنگ زداونارو هم دعوت کرد که با ما بیان
رفتیم بیرون کلی فاطمه وسینا پسر عمه با هم بازی کردن ما هم از هوای ابری کلی لذت بردیم
بعدشم بارون گرفت بر گشتیم خلا صه از بس تو این فصل همه جا سرسبز هست که وقت گیر بیاد
می زنیم بیرون
سینا و فاطمه، کلی اذیت کردید تا عمه تونست ازتون یه عکس بگیره
بعداز این همه خاک رفتین سراغ لونه مورچه ها بیچاره ها تو بیابون هم از دست ما آدمها آسایش
ندارن نگاه کن دو دستی چسبیدی بهش که این خاکها مال منه
اینجا داری به سینا نشون می دی که انگار مورچه توش هست آخرش هم گوش نگرفتید
لونه این بیچاره هارو خراب کردید
اینجا هم شاه علمدار هست زیارتگاه یه سیده که اطرافش بسیار سر سبز هست تا شهرمون
35 دقیقه ای راهه که امروز ما همراه با خانواده عمه سکینه وعمه شهربانو وآقا جون مرتضی ،
مادر جون ،سینا وابولفضل اومدیم عمه های مجرد هم که نیومدن از بس بازی کردید و تو آفتاب
گشتید ریختتون عوض شده
اینجا هم شما همراه با سینا وابوالفضل وآقاجون، بابای بابایی آقا جون عشقش نوه هاشه خیلی
دوستون داره
نمای نزدیک از چهره محمد رضا در تفریح امروز
حسابی کیف کردید واز هوای آزاد وسرسبز وخوب لذت بردی عصر هم بعد رسیدن به خونه عمه
سکینه با عمو احمد بابای ابوالفضل وعمه شهربانو وعمو اکبر وخود ابوالفضل وسینا رو به صرف
اسنک دعوت کردیم وبا هم شام رو میل کردیم فردا هم که جشن تولد محمد دایی بهرامه دعوتیم
که بازم می ریم بیرون وتوی هوای آزاد جشن رو می گیریم با اینکه خیلی خسته ام
کلی وقت گذاشتم فقط به عشق شما