محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

روزشماری از زندگی گلهای باغم

1391/11/4 17:48
نویسنده : مامان ناهید
1,516 بازدید
اشتراک گذاری

دو شب قبل طبق معمول همیشه بچه ها باید می خوابیدن فاطمه که قربونش برم

تا چراغها روشنه ویه آدم بیدار هست بیداره واویلا موقعی که ظهر خوابیده باشه

ولی دیشب اذیت نکرد وراحت گرفت وخوابید در عوض محمدرضاکوچولوی فلفلی تا نزدیکای

ساعت 4 بیدار بود نق می زد وگریه می کرد نمی دونم چش بود ولی یه کم دلش سنگینی

می کرداخرش تو بغلم خوابید دو بار هم نزدیک بود لهش کنم تا اینکه گذاشتمش تو گهوارش

دیروز هم از صبح گرفتار نظافت وپخت وپز بودم وبعدهم فاطمه رو حمام داددم که کلی کیف

کرد آخرش هم به زور لباسشو تنش کردم می گفت می خوام آب بازی کنم ولی سرما

خورده بود می ترسیدم بدتر بشه بعدش نهار خوردیم محمد رضاهم خوب خوابید تو این

مدت کلی کار کردم از لباس شستن البته ماشین لباسشویی زحمتشو کشید تا جارو،

گرد گیری ،مرتب کردن اتاق خواب ونظافت آشپزخونه که از همه وقت گیرتره تا اینکه محمدرضا

هم بیدار شد شیرشو خورد مامیشو هم عوض کردم خداراشکر دوباره گرفت خوابید

ساعت 4بود همسری رفت بیرون اومدم پای کامپیوتر که آقا بیدار شدن که وسوسه شدم

حمومش بدم اولین بار بود که می خواستم به تنهایی این کارو انجام بدم زود اتاقو گرم کردم

لباساشو آماده کردم وهمراه با فاطمه پیش به سوی حمام که از قبل آمادش کرده بودم وقتی

وارد حمام شدیم پراز بخار بود که به زور می شد دید گل پسرم یه حمام حسابی کرد تو وان پ

راز آب یه حالی داشت هیچی نمی گفت قربونش برم اگه چشمش نزنم از آب خوشش میاد فاطمه هم که دستیار من بود از بس آب پاشید که خیس شدم ولی حیف

کسی نبود ازمون عکس یا فیلم بگیره بعد از غروب بود که همسری تشریف آوردن نمازشو

خواند وکمی استراحت کرد که باباش بهش زنگ زد زود بیا حال مامانت خوب نیست باید

ببریش دکتر اونم زود رفت ساعت 9بود که برگشت ودوباره دور هم جمع شدیم فاطمه بابایی

بازی می کرد محمد رضا هم برای من خنده وآواز می خوند فکر کنم آخرش یه خواننده خوبی میشه( به گفتن فاطمه تو دلت برم......)

عزییییییییییییییییییییییییییزم دیشب از بس خودشو لوس می کرد که می خواستم بخورمش

لپی هم که شده جون می ده برای خوردن


از شیرینکاریهای فاطمه بگم که................

خطاب به داداشش می خوام لپتو بخورم کلبونت (قربونت) برم

تو عزیز دلمی به هیچکی نمی دمت داری آبجی نگاه می کنی مگه دوشم دالی به حالت

بچه گانه تر تلفظشون می کنه نمی دونید وقتی لباشو جمع می کنه براش حرف می زنه

چقدر با مزه وخنده دار میشه

می خواستم ببینم داداششو بوس کرده آخه سرما خورده بود بهش گفته بودم یه وقت

بوسش نکن گفتم چندتا داداشتو بوس کردی با نازک کردن صداش گفت

هیچیییییییییییییییییییییییییی من مریض خورده بودماااااااااااااا(می خواد بگه سرما خوردم یا

مریض هستم) بوس نکرد مااااااااااااااااااا مریض میشاااااااااااااا الهی مامان فدات بشه که چقدر

عاقلی

مامان اجازه می دی کند(قند) بردارم Voskl1.gifVoskl1.gifVoskl1.gifVoskl1.gifVoskl1.gifاخه قند خیلی دوست داره وتنها چیزیه که

چشم منو دور ببینه می خوره ومن اجازه نمی دم

برای دیدن عکسها


قبل ازحمام رفتن (می خواین منو ببرین حمام؟)

عافیت باشه عزیزم

در حال لباس پوشیدن

حالا می می بده مامان

بعداز حمام خواب خوب میچسبها

بمیرم برات مامانی قربونت برم که تو خواب چه مظلومی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)