محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

ورودت به ماه هفتم روتبریک میگم

  سلام به نی نی گلم وعزیز مامانی فاطمه گلی   می دونی مامانی امروز 2روزی میشه که واردماه هفتم شدی درست روز عیدفطر شش ماهت تموم شد بهت تبریک میگم که با تلاشت گامهای  ورود به این دنیا را طی می کنی                                                                     &...
13 ارديبهشت 1391

مسافرت پرازدلهره

سلامی دوباره به شکوفه عزیزم فاطمه گلی بعداز اتمام آزمایشات وسوگرافی خیالمان از بابت همه چیز راحت شدهم از اینکه سالمی هم اینکه دخترشدی آخه قرار بود ما جمعه همین هفته با خانواده مامانم وداداشام ودایی و پسرخاله عباس به مسافرت بریم یه چندروزی روبه خاطر ماعقب انداختند خاله زهره که خیلی حساس بود می گفت نرومسافرت برات خطرداره.................   من خودم هم دلهره زیادی داشتم ولی من دلم می خواست برم چون آمادگی خودمو اعلام کرده بودم وتازه چون داداش عیسی هنوز ماشین نداشت قرار بود با ماشین ما میومدنداگه مانمی رفتیم برنامه سفر خراب می شد بنابراین توکل کردیم وبعداز اجازه گرفتن ازدکترم جمعه دوم مرداد 8...
13 ارديبهشت 1391

روز معلم برتمام معلمان مبارک

ا ون روزها وقتی دانش آموز بودیم: یکی ازترسناکترین جملات دنیا این بود که: یه برگه ازکیفتون بیارین بیرون" تا خدا بوده وهست معلم بوده وهست وهر روز روزمعلم هست. معلمی هنراست ومعلمی عشق است آسمانی روزتان مبارک دایی بهرام وخاله زهره روز معلم برشما هم مبارک باد تاتنه توتولو   ...
12 ارديبهشت 1391

روزی بسیارمهم وحساس

شکوفه مامانی سلام   چندروزیه گرفتاربودم ووقت مناسبی برای حرف زدن باهات نداشتم ولی اکنون باوجود اتفاقات مهمی که رخ داده کارامو راست وریس کردم واومدم که بنگارم از آنچه که باید گفت. روز 4شنبه 30 تیرماه بود که برای یک سری آزمایشات وسنوگرافی به برازجان رفتم خدارا شکربابات مرخصی بود واین بود که هم خیالم راحت بودوهم بابودنش کلی از مشکلات من حل می شداون روز مشخص می شدجنسیتت چیه دختریا پسر؟   من برام فرقی نمی کرد چون هم بچه اول بودی وهم فقط می خواستم سالم باشی ولی بابات عاشق دختربود می گفت اول سالم بعد دختر   بابایی رفت که نوبت سنو واسی من بگیره منم تواین ...
22 آبان 1392

خبری خوش

کوچولوی نازم سلام   هورااااااااااااااااااااااااااا   بالاخره منم دارم مامان میشم نازنینم دیدی خدا چه جور بنده شو تنها نمی ذاره دیدی چقدر احساسم درست بود دیروز دوستم خاله معصومه بهم زنگ زد وبعد ازکلی صحبت ودر مورد زندگی مشترکمون بعد ازم سوال کرد هنوز جوجو درست نکردی گفتم نه ولی یه حسی تو درونمه که با همیشه فرق می کنه گفت پرید شدی گفتم دوروزی گذشته گفت ای دختر باور کن حامله ای فردا برو آزمایش بده گفتم مگه بعد سه روز معلوم میشه گفت اره چرا نشه منم با خوشحالی تمام نفهمیدم چه جور شبم را به صبح رسوندم ورفتم ازمایش دادموجواب گرفتم وتا اون لحظه اولین کسانی که می دونستن خدا بودمن و تویی که در ...
7 ارديبهشت 1391

احساسی در درونم

گلی جونم دل نوشته های قبل از تولد وچیزهایی که تودفتر     خاطراتم هست رو برات می نویسم تا بدونی که چقدروجودت     برایم گرانبهاست وچقدر دوستت دارم گل نازم   اولین تلنگر     سلام به کوچولوی خودم که نمی دونم هستی یا نه سلام به اونی که دوستش دارم وخواهم داشت به اندازه     تمام دنیا کوچولوی نازم مدتهاست که انتظار اومدنتو می کشیدم     الان سه روزی هست که حس وجودت در وجودم ریشه دوانده نمی دانم هستی یا نه کم کم دارم حست می کنم         خودم هم مطمئن نیستم ولی با این حال دیروز تا حالا دارم با تو &n...
4 ارديبهشت 1391