محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

عاشقتونم .......................

سلام به شکوفه های بهاریم مامان جان من الان مدتیه که حوصله ندارم یه کم خسته ام به خاطر همین کمتر آپ می کنم ولی هرروز میام سر می زنم بابایی که میره سر کار زیاد دل ودماغ زندگی رو ندارم خدا می دونه اگه شما نبودید چه بلایی به سرم میومد الان هم که خوابید نگاهتون می کنم هییییییییییی قربون صدقتون میرم براتون میمیرم عشقهای زندگی من بابایی شرکتشون کارش تموم شده وهمه رو دک کردند وحالا بابایی مجبور شده تو یه شرکت دیگه تو عسلویه، گرمترین منطقه استان کار کنه از کارش راضی نیست انشالله که کار شرکت خودشون زودتر شروع بشه ودوباره همگی به ارامش برسیم واما محمد رضای من که باز سرما خورده به ...
29 فروردين 1392

ایام فاطمیه را به همه دوستان تسلیت عرض می کنیم

شهادت حضرت زهرا (س)را به همه دوستان تسلیت عرض می کنیم تا که نامت بر زبان آمد ، زبان آتش گرفت سوختم چندان که مغز استخوان آتش گرفت حیدر آمدخاک همچون باد ، گرم گریه شد خواست تا غسلت دهد ، آب روان آتش گرفت ایام فاطمیه را به همه شیعیان دو عالم تسلیت عرضمی کنم ...
25 فروردين 1392

زلزله استان بوشهر وعرض تسلیت به هم شهریهای عزیزم

سلام 20 فروردین 1392ساعت 4/10 بود در حالی که محمد رضا در آغوشم بود وروی صندلی نشسته بودم وداشتم با کامپیوتر ور می رفتم تکانهای مداوم صندلی رو حس کردم اول فکر کردم فاطمه داره صندلی رو تکون میده بعد دیدم فاطمه با فاصله داره منو نگاه می کنه انگار او هم این تکونهارو حس کرده بود وایییییییییییی فهمیدم زلزله هست بچه هارو برداشتم دویدم، از اتاق که بیرون رفتم دیدم همسری هم از خواب پا شده در حال نشسته ماتش برده منو نگاه کرد گفتم احمد زلزله بود؟ گفت آره پس چی بوووووووووووووووود ولی 20 ثانیه بیشتر طول نکشیده بود شب بود که متوجه شدیم این تنها بخش کوچکی از زلزله بود که به ما رسیده بود زلزله 6/...
23 فروردين 1392

بازم تعطیلات

سلاااااااااام الان که دارم می نویسم شما فرشته های معصوم من خوابید فداتوووووووووووون بابایی هم نیم ساعتی هست که از بوشهر برگشته ابوالفضل پسر عمه سکینه ومامان بزرگ ابولفضل رو برده بود دکتر دیشب تا حالا باران بود چه بارانی کیف کردیم هم اکنون هم صدای دل انگیزش به گوش می رسه روز 13 همان طور که گفته بودم نتونستیم بریم بیرون یعنی همه رفته بودن جز ما که قرار بود با خانواده اقا جون مرتضی بریم که عمه ها گفته بودن بیرون نمی یایم خوب 13 به در به هم خورد ، نهار عمو محمود مهمان ما بود حلوای بوشهری با پلو وخورشت بادمجون که خیلی دوست داشت درست کردم 2 ساعتی بعدازنهار هم رفتیم تو یه مزرع...
18 فروردين 1392

چند روز ایام تعطیلی

سلااااااااااااااااااااااااااااااام مامان جان ببخشید که چند روزیه مطلب نذاشتم آخه خستگی از تنم هنوز بیرون نرفته مشغولیاتم هم زیاده که وقت بیکاری ندارم تا به خودم میام می بینم خسته وخواب آلوده ودیروقته دیگه فرصت نمیشه کار خیاطی از پا درم آورده نه نه نه خود خیاطی نه بد قولیهای مشتریان یعنی دیر اومدن واسی پرو وعجله هاشون اداره وعدالت رو از من صلب کردن تا جایی که مغزم بعضی وقتها یخ می زنه هیچ سالی به اندازه امسال خیاطی به این بی بندوباری نداشتم بگذریم شما کلوچه های من فعلآ که خوبید خدا را شکر چند باری برا گشت وگذار بیرون رفتیم 5شنبه گذشته تمام طایفه مامان ناهید دعوت زن عمو وعمو نصر...
13 فروردين 1392

سال 92 وکوچولوهای من

سال سلام مجددآسال نو رو تبریک میگم به همه فرشته های تی تیش مامانی خودمون ومامانای مهربون خوب حالا عید وبهار وشادی وهر کس سال نورو با برنامه ریزی شروع کرده وانشالله به خوبی به پایان برسونه ماهم شروعش تا حالا خوب بوده فقط مامانی بعد از سال تحویل بر اثر خستگی حالش بهم خورد آخه فشار خیاطی یک طرف کار خونه وبچه داری هم یه طرف بسیار خستم کرده بود که صبح روز عید هم به خاطر قولی که داده بودم تا یک ساعت قبل سال تحویل تو اتاق خیاطی مشغول بودم داشت حالم بهم می خورد بابات هم از وضعیتی که برا خودم به وجود آورده بودم خیلی ناراحت شد بعدسال تحویل اول همگی...
13 فروردين 1392

دوستان عیدتان مبارک باد

سلااااااااااااااااااااااااااااام سال نو بر همه عاشقان مبارک باد سلامتی سربلندی سر افرازی سبز قامت سعادت سرور سخاوتمندی را برای همه آرزومندم دوستان عیدتان مبارک صد سال به این سالها سال خوبی داشته باشید تقدیم به شما ...
2 فروردين 1392
1