محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

وای که که بامزگی هات شروع شد

بابایی سر کار بود من بودم و شما و عمه سلیمه ومن هرروز شاهد قدکشیدنت بودم وقتی توچشمای نازت می نگریستم برای فردای روشنت در صفحه ذهنم برنامه هایی به تصویر می کشیدم ورویاهای قشنگی در ذهن می پروراندم که تاآن زمان برایم غریب بود................. شکوفه زندگیم شبی که فردای آن روز قرار بود بابایی از سر کار بیادخوشحال بودم وحس قشنگ مادرانه و خانم خونه رودر خودم دوباره حس کردم آخه وقتی بابا نیست دلم غصه داره گاهی بی صدا می گریم وگاهی اشکهایم راپنهان می کردم همیشه می گفتم بچه که بیاد شما کوچولوی من این خلاءرو پر می کنی ولی بازدیدم که بابایی یه چیز دیگه ...
29 خرداد 1391

خاطرات بعد از تولدفاطمه

وقتی تولد شدی روز اول که از بیمارستان اومدیم خونه دوروبرمون شلوغ بود شب که شدهمه رفتن خونشون عمه سلیمه که دیگه شده بود دختر بزرگمون پیشمون موند وعمه شهربانو باپسر4ماهش هم موند تا اون موقع خونشون سعداباد بود شب موقع خواب فرشته کوچولوی من خیلی گریه می کرد انگار دل درد داشتی منم هم زمان بهات دل درد شدید گرفته بودم نمی دونستم علتش چی بود عمه ازم سوال کرد............ تو بیمارستان غذا چی بهت دادن گفتم سوسیس بندری کلی بدوبیراه بهشون گفت که این غذا باد داره دل درد داره مگه مغز ندارن که به یه زن تاز ه فارغ شده این غذارو دادن اونوقت بود ...
27 خرداد 1391

خاطرات تولد فرشته من فاطمه کوچولو به دنیای آرزوهایش

شیرین ترین هدیه ای که تا حالا گرفته ام تولد شما دختر قشنگم که اونم از طرف خداست خدایا ازت ممنونم به خاطر این همه لطفی که در حق این بنده ناچیزت نمودی شب جمعه ساعت 11شب بود که احساس کردم دیگه وقتشه تولدتورو می گم قبلش منوبابااحمدت برای پیاده روی رفتیم تاسر خیابون واومدیم وقتی رسیدیم خونه من خیلی خسته شده بودم بیچاره بابایی هم حالش خوب نبود ولی به من نگفته بود که حالم خوب نیست پیاده روی هم رومن تاثیر گذاشته بود وحالمو بد کرد عمه سلیمه هم خونه بود به بابایی گفتم من حالم خوب نیست فورآباکمک عمه وسایلوکه از قبل آماد...
22 خرداد 1391

ماجرای رفتن فاطمه به پارک

دیروز ٤شنبه 17 خرداد به فاطمه قول دادم که اگه خوب غذا بخوره ببرمش پارک همین کاررو هم کردم از وقتی شنیدکه می خوام ببرمش پارک از خوشحالی می گشت وهی منو بوس می کرد وهی به من می گفت اگه دختر خوبی باشی می برمت پارک برات ولاشک(لواشک)می خرم برات توسک(پفک) می خرم می برمت هان بزرگ(ماشین بزرگ) منم از بامزگیهاش کلی می خندیدم با یکی از مامانای همسایه که با من دوسته رفتیم حوری خانم یه پسرشیطون وناز داره اسمش عرفانه تو پارک کلی با هم بازی کردن اولش که بردیمشون تو پارک بادی اینم عکساتون البته خوب نشدن عزیزم چه خوب الا میرید اینم عرفان کوچولو ...
21 خرداد 1391

تب ناگهانی فاطمه

باورم نمی شد که امروز صبح که از خواب بلند شی حالت خوبه خوب باشه الهی قربون مظلومیتت برم که وقتی تب می کنی یه دنیا دلم برات می گیره دیروز صبح ساعت 10 که ازخواب پاشدی صدام کردی من تواتاق خیاطی بودم داشتم مانتو خاله زیبادوست عمه رو می دوختم وقتی اومدم وتوبغل گرفتمت بدنت داغ بود ترسیم تب سنج که گذاشتم زیر بغلت 37 درجه بود تب نبود ولی سرمرز بودخدایا چیکار کنم نه صرفه ای نه ریزش بینی نمی دونم چرا این قدر بدنت داغ بودولی می دونستم طبیعی نیست تا ساعت 12 شروع کردی به نق زدن تب سنج که گذاشتم دیدم حرارت بدنت 37/5 شده پاشوییت کردم دیدم بیشتر شد شیاف گذاشتم تاعصر که بردمت دکتر ولی هیچ نشونه ...
17 خرداد 1391

فاطمه بازم کلاغه میشه

دیروز عصر من وفاطمه گلی رفتیم نون اسنک بخریم که شب اسنک درست کنیم چون دلم خیلی هواکرده بود ولی متاسفانه نونواییش تعطیل کرده بود به جاش نون سنگک گرفتیم ازون جا رفتیم دنبال عمه الهه محل کارش توکافینت بعدش با هم برگشتیم خونه آخه وقتی بابااحمدی سرکاره عمه فاطمه گلی میاد پیشمون که تنها نباشیم شام که خوردیم بعداز دیدن تلویزیون کم کم موقع خواب شد منم کلیدهارو برداشتم ورفتم که درحیاط روقفل کنم یادم افتاد که فرمون ماشینو قفل نکردم سوئیچ ماشینو برداشتم رفتم بیرون فاطمه هم دنبالم راه افتاد هرچی گفتم بروتوالان میام گوش نداد دختره شیطون بلا گفتم حالا که اومدم بی...
15 خرداد 1391

روز پدر را به بابای گلم وهمه باباهای خوب تبریک می گم

ا ینم یه شاخه گل تقدیم به بابای گلم بهترین بابای دنیا پدر جان ، باش و با بودنت باعث بودن من باش . روزت مبارک . از صمیم قلب دوستت دارم . . ازطرف همسرت ناهید همسر خوبم ، روزهای با تو بودن قشنگ ترین روزهای خداست روز مرد بر بهترین مرد دنیا مبارک همراه همیشگی تو در زندگی . وحال یه متن زیبا که دلم نمی یاد ازش بگذرم و.............. سلامتیه اون پسری که . . . ۱۰ سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . . ۲۰ سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . . ۳۰ سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه . . . باباش گفت چرا ...
14 خرداد 1391

عکس از 3روزگی فاطمه گلی تا 4ماهگی

عکس 3روزگی فاطمه( تواین روز برده بودیمت برای سنجش شنوایی وآزمایش غده تیروئید) که من وعمه سلیمه وبابایی اول رفتیم مرکز خدمات درمانی شهر خودمون نتونستن از پاشنه پات خون بگیرن کلی گریه کردی گفتن برو فردا بیا ین ولی دیگه تحمل گریتو نداشتیم رفتیم برازجان مرکز درمانی امام سجاد(ع)وقتی از پاشنه پات خون گرفتن خواب بودی دست خانم بهیاراونقدرسبک بود که اصلآدردت نگرفت کلی براش دعاکردم توهمون مرکزهم سنجش شنوایی انجام دادی خداراشکرسالم سالم بودی الهی مامانی قربونت بره پنجمین روز تولدت درحالی که توبغل بابااحمدت خوابیدی کمی هم یرقان داشتی مهتابی نورآبی روشن کردیم تا زردیت ...
4 خرداد 1391

اعمال لیله الرغائب(شب آرزوها)اولین 5شنبه ماه رجب

از جمله فضیلتها ی شب یا روز لیلـه الرغائب (شب آرزوها) که از حضرت رسول اکرم(ص)ذکرشده این است که گناهان بسیاربه سبب آن آمرزیده می شودوهرکس این نماز را بگذارد چون شب اول قبر اوشود حق تعالی بفرستد ثواب این نماز را به نیکوترین صورتی باروی گشاده ودرخشان وزبان فصیح که به وی گوید ای حبیب من بشارت بادتورا که نجات یافتی از هرشدت وسختی وگوید توکیستی به خدا سوگند که من رویی بهتر از روی توندیدم وکلامی شیرین تراز کلام تو نشنیدم وبویی بهتراز بوی تو نبوئیدم گوید من ثواب ان نماز که در فلان شب از فلان ماه از فلان سال به جا آوردی آمدم که امشب به نزد تو تاحق تورا ادا کنم ومونس تنهای ...
4 خرداد 1391

عکس از بدو تولد تا چهار روزگی فاطمه

١٧ساعت بعداز تولد روی تخت بیمارتان من وعمه سلیمه اتاقتو برای ورودت تزیین کردیم کیک به مناسبت تولدت عکس از بدو تولدت (نیم ساعت بعد از تولد در حالی که در دست آقاجونت مرتضی بودی برات اذان گفت وشماباچشم گوش باز ندای الله را پذیرفتید روزدوم تولدت روی تخت بیمارستان ( ١٧ساعت بعداز تولد) همین که خونه رسیدیم مادر جون وزن عمو وحیده حمومت دادن وای حالا چه ماه شدی دخمل گلم .......چیه؟ داری یواشکی چیو نگاه می کنی شیطون بلا؟ دوست دارم یه عالمه حالا هم لباساتو پوشیدی خوب چرا گریه می کنی فکر کنم گ...
2 خرداد 1391
1